مانیمانی، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

❤ مانی...تنها بهانه زیستن ❤

دلخوشی من و بابا...

                                                               حالا دیگه تموم دلخوشی زندگیم شدی...هیچ وقت فکر نمی کردم چیزی تو این دنیا اینقدر پا بندم کنه..خدا رو شاکرم برای بودنت... حالا وقتی خودم رو تو چشمهای پاک و معصومت موقع شیر خوردن می بینم از گناهکار بودن خودم شرمسار می شم و دعا می کنم خدا ب...
29 مرداد 1390

روزهای فراموش نشدنی...

  بعضی از تصاویر هستند که تو زندگی ما آدمها هیچ وقت از ذهن پاک نمیشن ...منم توی ذهنم از این تصاویر کم ندارم ...اما تصاویری که این روزها جلوی چشمهام رژه میرن شیرینن و خواستنی... یکی از این تصاویر مربوط به زمانیه که برای بار اول در آغوشم گذاشتنت و تنها خدا می دونه که چه حسی بود.. بارها سعی کردم برای بقیه توضیح بدم اما می دونم که نتونستم حس واقعیم رو منتقل کنم.... یاد اون صورت سرخ و نرم  که میوفتم قندی توی این دل آب می شه که شیرینیش رو تا قبل ازاین نچشیده بودم... تصویر دیگه تصویر شیر خوردنهای شبانه ست....شبها میشی ماهی کوچیک اتاقمون...ماهیی که به دنبال خوردن شیر دهنش رو باز و بسته م...
26 مرداد 1390

شمارش روزهای زندگی ...

    هیچ وقت اینجوری به شمارش روزهای زندگیم فکر نکرده بودم...الان که روزهای با تو بودن و با تو زندگی کردن رو می شمارم گذران عمر برام نمایان تر می شه و شرمنده تر از این که این عمر عجب میگذره و من غافل. تا وقتی حادثه ای شیرین مثل حضور تو نبود ، برام گذر این روزها هم مهم نبود... روزها و زندگی به روزمرگی می رسید وقتی نبودی و حالا که هستی شیرینی این روزها رو برام ثبت می کنی... هر روز با روز قبل فرق می کنی، بزرگ تر می شی، کارهای با مزه تر انجام می دی ... بعد از اومدنت به جرات می تونم بگم تا امروز هیچ دو روزی شبیه هم نبوده برام ...  لذت دنیا رو می برم  وقتی به ...
25 مرداد 1390

شکرگذاری...

       تو بزرگ می شی و بازی هامون هر روز که نه اما هر چند وقت یه بار با این رشد عوض می شه...دیگر نمی شه با بازی هایی که تا هفته پیش شادت می کرد سرت رو گرم کرد... دوست داری بخندی اینو می شه از زوری که برای قهقه های الکیت می زنی فهمید...دوست داری بی دلیل بخندی...حتی اگر شده از صدای مچاله شدن کاغذ باشه... به صداها خیلی خوب واکنش می دی ..بابا که کلید می چرخونه دست و پا زدن هات شروع می شه . این یعنی تو منتظرش هستی!!! تعجب می کنم خدایا چه طور موجود به این کوچیکی تمام محیط رو می شناسه ؟!  چه طور می شه تویی که تا همین چند ماه پیش حتی منو هم نمی شناختی حالا با دیدن چیز هایی که ف...
24 مرداد 1390

دوستهای نی نی وبلاگی دوستتون دارم......

این خونه رو دوست دارم...دوستهایی پیدا کردم از زمان ساختنش که شاید تنها حالا که این خونه رو داریم این دوستان با ارزش رو هم داریم... خیلی دوست دارم این آدمهایی رو که به طور اتفاقی میان و گاهی میرن  و گاهی مهمون عزیز این خونه میمونن... مهربونن خیلی هاشون ...آنقدر مهربون که با نگرانی هام نگران و با دلتنگی هام دلتنگ میشن و با خنده هام می خندن و شاد می شن.... برام دعاهای خوب می کنن  توی خلوتشون... لذتش در این نا دیدنهامونه ...هم دیگه رو از نزدیک نمی بینیم و شناختمون در حد همین خونه هاست اما با هم زندگی می کنیم... از هر کدومشون چیزی یاد گرفتم که برام می مونه، ...
23 مرداد 1390

برام هیــــــــچ حسی شبیه تو نیست

    کنار تو درگیر آرامش ـــم                                                همین از تمام جهان کافیه همین که کنارت نفس میکشم   برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی ... تماشای تو عین آرامش ه ، تو زیباترین آرزوی منی             از این عادت با تو بودن هنوز    ...
23 مرداد 1390

مانی خوش اخلاق...

صبح که از خواب بیدار میشی جون میدی برای عکس گرفتن . هم خوش اخلاقی ، هم خوش خنده . برای همین امروز صبح ساعت 8 که بیدار شدی  از فرصت استفاده کردم چند تا عکس خوشجل موشجل ازت گرفتم. قربون خنده هات بشم               اینم شیرین کاری آقا مانی موقع شیر خوردن       ...
22 مرداد 1390

پدر و پسر...

    پسر بابا قشنگه با زندگي يه رنگه شب كه بابا تو خونه ست پسر بابا رو شونه ست بالا و پايين مي ره نفس اونو مي گيره امّا بابا مي خنده دور غم و مي بنده اگر چه خيلي خسته اس لباش مثال پسته اس دلش چه شاده شاده خوشيش چقدر زياده پدر و پسر تو اَبران با اون لباي خندان دست علي يارشون خدا نگهدارشون   ...
19 مرداد 1390

قند عسل 5 ماهگیت مبارک...

    امروز فندق ما 5 ماهش تموم شد و وارد ماه ششم از زندگی میشه . ایشااله همیشه سالم و خندون باشی یکی یه دونه مامان و بابا...     ماهگیت مبارک پسر طلا    ...
16 مرداد 1390